کدام رنگ برتر است؟
 
فوتباليست ها
درود به دوستاي فوتبالي
پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, :: 10:31 ::  نويسنده : محمدصادق

كدام رنگ برتر است؟

«در روزگاران دور رنگ ها با يكديگر جدال داشتندوهريك خود را برتر ، زيبا تر، مفيد ومحبوب ترازديگري ميدانست.رنگ سبزمي گفت: همه می دانند که من مهمترین رنگ هستم.من نشا نه زندگی و امیدم. برگ در ختان و رنگ چمن سبز است. اگر سبزی نباشد همه حیوانات خواهند مرد.

رنگ آبی سخن او را قطع کردو گفت:تو فقط به زمین فکر میکنی.کافی است کمی به دریا و آسمان ها نگاه کنی. مگر نمی دانی که حیات زمین بر اثروجود آب است؟ ابرها آب دریا را به زمین ارزانی می کنند.آسمان آبی صلح وآرامش را ارزانی میکند.

زرد:  من گرمی و شادمانی به جهان می بخشم. خورشید به رنگ من است.نور ستارگان ازمن است . وقتی به گل آفتابگردان نگاه می کنید، لبخند زندگی را در او می بینید.

نارنجی: من رنگ سلامتی و توانایی ام اگر چه مرا زیاد نمی بینید، ولی وجود من برای حیات انسان  ضروری  است. بیشتر ویتامین ها در میوه هایی است که به رنگ منند. در لحظات حساس طلوع و غروب خورشید این رنگ من است که خود نمایی میکند.

رنگ قرمز فریاد زد: من فرمانروای شما هستم . من رنگ خونم و خون زندگی بخش است. من رنگ شجاعت و خطرم.من انگیزه ی مبارزه ام. رنگ هیجان و عشق.

بنفش: من رنگ قدرت و استراحتم. سلاطین وبزرگان همیشه مرا بر می گزینند زیرا من نشانه برتری هوش و اقتدارام .مردم هرگز در مقابل من سوال نمی کنند و گوش می سپارند.

نیلی: به من فکر کنید من رنگ سکوت هستم. شما به ندرت به سکوت می اندیشید ولی بدون من شما آرامش نخواهید داشت. من نشانه تفکر و انعکاس ذهن هستم. شفق وعمق آبها از من است. من رنگ دعا ونیایش هستم.

هر کس مدعی بود که خودش بهتر است. ناگهان طوفان غرید و باران شروع شد. صدایی آمد :« شما رنگ های نادانی هستیدکه با یکد یگر نزاع می کنید. سعی می کنید خود را برتر از دیگری نشان دهید. آیا نمی دانید هر کدام از شما برای چیزی آفریده شده اید که یکتا و بی همتاست؟ دست به دست هم دهید و نزد من بیایید.» رنگ ها به فرمان باران دست در دست هم دادند و رنگین کمانی شدند تا نشانه صلح و سلزش و امید به فردا باشند. زمانی که با ران جهان را می شوید و باک می کند رنگین کمان در آسمان ظاهر می شود تا به ما احترام را یاد آوری کند.

این من و تو حاصل تفریق ماست/ بس تو هم بامن بیا تا ما شویم/ حاصل جمع تمام قطره ها/ می شود دریا، بیا دریا شویم.»       غزل فرامرزی

دوستان بیایید کمی چشمانمان را بیشتر باز کنیم. کو چکترین مثال این رنگ ها میتونه تیم های کشورمون باشه:« پرسپولیس، استقلال، سپاهان، تراکتور، ملوان و...» نمی دونم چرا به عنوان تما شا چی  جنبه نداریم و با پیروزی یک تیم مثل این رنگ ها به جون هم می افتیم. رنگ ها در کنار هم رنگین کمان ساختند. خورشید زرد نیست ، سفید است. و سفید از آمیزش تمام این رنگ ها به وجود می آید. درست مثل تیم ملی ما که پیراهن سفید می پوشد. تیم تمامی استان ها با هم تیم ملی را می سازند . پرسپولیس یا سپاهان فرقی نمی کنه، مهم اینکه هم با هم یه تیم ملی عالی رو تشکیل بدن که تو جهان نظیر نداشته باشه. مثل آقای« علی ضیا » باشیم که با وجود پرسپولیسی بودن از پیروزی استقلال خوشحال میشه. اتحاد خیلی مهمه. نذارید این ور- اون ور بگن ایرانیا فرهنگ ندارن. صندلی میشکنن. چرا اون روز که سپاهان جام حذفی رو برد شما پرسپو لیسی ها ورزشگاه رو ترک کردید. باید پشت تیمتون وای می ایستادین! هر شکست مقدمه ی یه پیروزی هست.

ایرانی، مسلمون، مسیحی، آ فریقایی، زن، مرد...فرقی نمی کنه . همه ی ما باهم میشیم یه مشت. مشتی از نور، از رنگ، توی دهم ظلمت. قضاوت با شما!!!

 



نظرات شما عزیزان:

r
ساعت8:43---23 ارديبهشت 1393
من به عقب نگاه كردم وشوقي عجيب در چهره ي مامان ديدم. او حتما مضمون نامه را مي دونست؛ پس چرا اين قدر خوشحال بود؟ او كه هميشه به خاطر بد رفتاري بابا با من به او تذكر مي داد!
-گل اندام عزيزم، ( اين اولين بار بود بابا منو به اسم صدا مي زد!) وقتي حرف هاي تو را شنيدم دلم گرفت. فكر نمي كردم يك كلمه اين قدر روي تو اثر بد بگذارد كه فكر كني من پدرت نيستم. مي دانم درتمام اين سالها خيلي بابت كلمه ي پينوكيو اذيت شدي.مي دونم دلت گرفته ئحتي شايد گاهي گريه كردي. ببخشيد كه كتكت زدم؛ اما اين به خاطر تفسير غلطي بود كه من ازجمله ي « چوب پدر گل است/ هركه نخورد خل است » داشتم. عزيزم، من اگر تو را پينوكيو صدا مي كنم نشانه ي اين نيست كه تو دروغگويي، بايد بگويم كه من تاكنون دختري راستگو تر از تو نديده ام. پینوکیوشايد هميشه گول روباه مكار و گربه نره را مي خورد ،كه اين بابت سادگي اش بود،اما او هم چنان مقاوم بود. او با وجود چوب بودن در سختي هاي روزگار شكست نمي خورد و کم نمی آورد. او فرشته ی مهربانی داشت که همیشه مراقبش بود. او به خاطر پدر «زپتو» ، که پدر واقعی اش نبودحتی به دهن نهنگ هم رفت. دخترم این روزها سادگی بزرگترین گناه دنیا است.من می خواستم بهت بگم سادگی نکن!چلچراغ خانه ام توهم دختری ونازک مثل چوب، اما باید در مقابل سختی های روزگار تاب بیاوری و مراقب خودت باشی. بدان همیشه فرشته ای مهربان مراقب توست که حالا پشت سرت نشسته؛ او گماشته ی خداوند است تا آسیبی به تو نرسد.هرچند آسیب ها و سختی ها از تو دختری مرد گونه ساخته اند. دخترم گاهی برای به دست آوردن قلب پدر ها باید حتی به قعر دریا و شکم نهنگ زد.
بابا می خواست اینها رو به تو یاد بده اما شاید روشش اشتباه بوده. ولی گاهی وقتا ما آدم هابه جای اینکه نیمه ی پر لیوان رو ببینیم نیمه ی خالیشو می بینیم. چرا ازپینوکیو فقط تصویر عروسک چوبی دروغ گویی رو در ذهن داریم که دماغش دراز می شد؟ پینوکیو خصلت خوب هم زیاد داشت. اما تو عزیزم بازهم همیشه مثل الآن«راستش رو بگو ». اول به خودت،بعد به دیگران.»
هممون گریه می کردیم دوست داشتم زودتر بابارو ببینم.ایناروبه عنوان مطلب جدیدبذارتووبت و بروزش کن.


r
ساعت8:41---23 ارديبهشت 1393
تاحالا شده نزديكترين كس شما، شما را با اسم ديگه اي صدا بزند؟ يك اسم بد كه حس بدي به شما القا كند؟ اگه اون شخص را خيلي دوست داشته باشيد چي كار مي كنيد؟ با خودم مي گويم: پيامبر هم فرمودند براي فرزندان تان اسم نيكو انتخاب كنيد تا آنها را نيك صدا كنند. آخه شخصيت هر كس با اسمش ساخته ميشه. اما از وقتي كه يادم مياد پدرم من را «پينوكيو» صدا مي كرد! حتما پيش خودتون فكركرديد كه من يه بچه دروغگو هستم؟! آخه اولين چيزي كه از پينوكيو به ذهن آدمها ميرسه دراز شدن دماغشه. گاهي وقتا پيش خودم ميگم :« نكنه اين بابا ، باباي من نيست! آخه كدوم پدري دخترش را پينوكيو صدا ميكنه؟» بعضي وقتا كه دلم قلنبه ميشه دوست دارم آسمون قرنبه بزنم تا همه ازم بترسند.
من عاشق بازي هاي رايانه اي به خصوص «كانترم»؛ فوتبال بازي كردن توي كوچه وتو دروازه ايستادن را دوست دارم؛ وقتي پسر همسايمون پينوكيو صدام ميكنه آنقدر كتكش ميزنم كه به غلط كردم بيفته؛ روزايي كه دختر خالم مياد خونمون وميده مامان موهاش را شونه كنه وبراش ببافه حرصم درمياد ! عين دختر هاي لوس مي- مونه ؛خوبه كه موهاي خودم پسرونه است ومجبور نيستم مثل دختر عموم هروقت مي روم آرايشگاه بمونم كه موهام را چه مدلي كوتاه كنم؟ مصري يا قارچي؟ يه بار كه بهش گفتم از رو سرش قارچ دراومده چپ چپ نگام كردو گفت: « موهاي توهم شبيه زمين چمن فوتباله ازبس كه فوتبال بازي كردي!» يه باركه به موهام ژل
مي زدم تا مثل موهاي داداش جواد- پسر عموم- سيخ وايسه بابا زد پس كله ام وگفت:« پينوكيو اگه بازم از اون آب چسبكي به كلت بزني ، روسرت علف سبز ميشه وبايد ببريمت قصابي تا گوسفندا علف هاش را بخورن!»
شنيده بودم ژل كچل ميكنه ولي اين يكي جديد ترين خبر2012بود.حالا از همه ي اينا بگذريم و بريم سر اصل مطلب؛ يه سري به پايين بزنيد:
امروزتوي مدرسمون يه جشن داريم. قراره به نمونه ها ورتبه دارها جايزه بدند. بابا باورش نمي شد كه منم رتبه آوردم. ديروز كه فوتبال بازي مي كردم با سپر همسايه(!) دعوام شد وپام به پاش گير كرد و افتادم توي جوق.پاهام 360درجه باز شدند... بقيه اش را ديگه حدس بزنيد.من هميشه به خاطر فوتبال بازي كردن يه كتك حسابي مي خوردم اين دفعه ديگه شد قضيه ي « ديدي چه به روزم آمد/ قوزي بالا قوزم آمد» . بابا به خواهش مامان توي جشن شركت كرد. نمايش كلاس ما كه به خاطر من بهم خوردو بچه ها با گلوله ي برفي قصد جانم را كرده بودند. نمي دونيد با چه زحمتي از دستشان فرار كردم! بقيه برنامه هاي جشن به نسبت خوب پيش رفت
تا اينكه نوبت به تقدير از رتبه دارها رسيد. مدير اسم من را بلند خوند تا برم رو سكو، دوستانم براي تلافي تشويقم مي كردند و بلندپينوكيو صدايم مي كردند.من محكم سر جايم نشسته بودم وتكون نمي خوردم. يواشكي گريه مي كردم. قطره هاي اشك ريخت روي پاي گچ گرفتم. نميدونم بابا فهميد يا نه اما مامان دستم را گرفت وگفت: مرد كه گريه نمي كنه. شايد او نمي دانست شكستن غرور چقدر سخت است. توي دلم به بابا بد مي گفتم. فقط دوست داستم يك روز بشنوم او پدرم نيست! مدير هنوز داشت اسم من را مي خوند واز پدر و مادر ومعلمانم تشكر مي كرد. از جايم بلند شدم . عصايم را انداختم ولنگان لنگان به بالاي سكو رفتم. حتما حالا تيمور لنگ صدايم مي كردند. به مدير كه رسيدم جايزه ام را گرفتم واز مدير تشكر كردم. حالا بايد چند كلمه صحبت مي كردم. همه به احترام معلم ها ومدير ساكت شدند. – سلام،همتون من را مي شناسيد؛ پينوكيوي بابام هستم. شايد پيش خودتون بگيد چه طوري يه دختر دروغگو نمونه ي مدرسه شده؟ همتون ميدونيد من يه خوي پسرونه دارم،واسه اينكه بابام هميشه ازخدا يه پسر مي خواست ولي خدا جونم بهش نداد؛ خوب خدا صلاح ما را بهتر از خودمون مي دونه. من هميشه بيرون مثل پسرام، از عروسك بدم مياد، توپ فوتبال را دوست دارم، رشته- ي من علوم انسانيه ولي از حافظ بدم مياد! اگه اومدم رشته ي علوم انساني واسه ي اينه كه كمي آروم بشم. عاشق رشته هاي فني به خصوص برقم! يه بار واسه اينكه موهام سيخ بشن يه ميخ را كردم توپريز برق! آقاي اديسون كلي حالم را گرفت. اون روز كلي كتك خوردم ولي عوضش پيش پسر همسايه كم نياوردم! من خيلي سعي كردم تومدرسه شيطوني نكنم اما يه بار كه گردو را گذاشتم لاي لولاي در تا بشكنم دركلاس كنده شد! يكي دوبارم توپ واليبال را شوت كردم وشيشه ي سالن شكست. اما اين جا خانم مولايي كنترلم مي كردن. من تا حالا دروغ نگفتم. حتي يه بار كه تمرين آمار را ننوشته بودم به خانم باقي گفتم فوتبال بازي مي كردم وبعد حال نكردم بنويسم! خانم به خاطر راست گويي يه مثبت بهم دادن اما تا آ خر ساعت لنگ در هوا پاي تخته بودم. من نميدونم چرا بابا پينوكيو صدام ميكنه؟ گاهي وقتا فكر مي كنم شايد من دختر واقعي او نيستم. بعضي وقتا هم واسه ي اينكه لجش در بياد ميرم فوتبال بازي مي كنم يا حتي سوارموتور داداش جواد ميشم. ميدونم يه دختر بايد با وقار باشه و با حيا ، اما با وجود تمام تلاشم نمي تونم. همين جا ازپدرم واز دوستام كه نمايششون به خاطر من بهم خورد معذرت ميخوام واين هديه را ميدم به اونها واز معلم هاي عزيزم تشكر مي كنم. من حاضرم زير بار گوجه و كلم هايي كه پرت مي كنيد له شم!
من محكم ايستاده بودم تا با توپ وتشر همه برم بشينم اما يكهو ديدم همه برام دست مي زنند وتشويقم مي كنن. لبخند مامان آرا مش خاصي به من داد. تما شا چي ها به من و كار هام مي خنديدند. باورم نمي شد اونها مرا بخشيده اند.ديگه طاق ايستادن روي پاي كلنگيم را نداشتم. ملات هاش سنگيني زيادي داشتند. من رفتم و نشستم.
خانم مدير شروع به سخنراني كردند:« ازگل اندام عزيز ممنونم! اجازه بديد قبل از اينكه اسم بقيه را بخونم به عرضتون برسونم كه پدر گل اندام جون رفتند (تازه متوجه نبودن بابا شدم . دلم گرفت از اينكه حتي اين جا كنارم نبود .) ايشون يه نامه به من دادند تابراي همه بخونم. دوست دارم قبل از هر چيز نامه را بخونم. عيبي نداره؟» همه گفتند: لطفا بخونيد. انگار كه اين جا محكمه قاضي بود وپس از اعتراض من به محضر دادگاه حالا بابا مي خواست نا رضايتي هايش را به همه بگويد. من به عقب نگاه كردم وشوقي عجيب در چهره ي مامان ديدم. او حتما مضمون نامه را مي دونست؛ پس چرا اين قدر خوشحال بود؟ او كه هميشه به خاطر بد رفتاري بابا با من به او تذكر مي داد!
-گل اندام عزيزم، ( اين اولين بار بود بابا منو به اسم صدا مي زد!) وقتي حرف هاي تو را شنيدم دلم گرفت. فكر نمي كردم يك كلمه اين قدر روي تو اثر بد بگذارد كه فكر كني من پدرت نيستم. مي دانم درتمام اين سالها خيلي بابت كلمه ي پينوكيو اذيت شدي.مي دونم دلت گرفته ئحتي شايد گاهي گريه كردي. ببخشيد كه كتكت زدم؛ اما اين به خاطر تفسير غلطي بود كه من ازجمله ي « چوب پدر گل است/ هركه نخورد خل است » داشت


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





آخرین مطالب

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هم پرواز با شهدا و آدرس avatar123.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 4
بازدید کل : 3396
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1